جدول جو
جدول جو

معنی هوی پرست - جستجوی لغت در جدول جو

هوی پرست
شهوت پرست، شهوتران، عیاش، هوسباز، هوسران
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از می پرست
تصویر می پرست
کسی که اشتیاق بسیار به باده نوشی دارد، باده خوار، ساقی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هواپرست
تصویر هواپرست
کسی که پیرو هوا وهوس خود باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نوع پرست
تصویر نوع پرست
آنکه همنوع خود را دوست دارد، نوع دوست
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پول پرست
تصویر پول پرست
آنکه در جمع کردن پول حریص باشد، پول دوست
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شهوت پرست
تصویر شهوت پرست
آنکه مطیع خواهش نفس باشد، ویژگی کسی که همواره آزمند مجامعت است
فرهنگ فارسی عمید
(شَ / شِ)
آنکه در پی هوای نفس باشد. پیرو هوس. هواباره:
گفتا چه گمان بری که مستم
یا شیفته و هواپرستم.
نظامی.
گناه کردن پنهان به از عبادت فاش
اگر خدای پرستی هواپرست مباش.
سعدی.
هرزه گرد غماز، هواپرست هوسباز. (گلستان).
هواپرست ز راحت به خویش می بالد
که آشکار فزون تر شود به خواب نفس.
محسن تأثیر
لغت نامه دهخدا
(اَ سْ یَ)
پول دوست. که بپول علاقۀ وافر دارد
لغت نامه دهخدا
(پَ رَ)
سگ شکاری را گویند که جانوران را به بوی پیدا میکند. (برهان). سگ شکاری را گویند که کلب المعلم باشدو به بوی، جانوران را پیدا کند و صید کند. و آن را یوزه نیز خوانند. چه یوزه نیز بمعنی جوینده و تفحص کننده باشد. (آنندراج). سگی که بوی کرده، جانور را بیابد و بوزه و بوزک نیز گویند. (رشیدی). سگ شکاری و کلب معلم. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین).
لغت نامه دهخدا
(اِ دِهْ)
شوی دوست. شوهرپرست. شوهردوست. پرستندۀ شوهر
لغت نامه دهخدا
(زَ / زِ خوا / خا)
باهمت. بلندهمت:
من غلام آن مس همت پرست
که به غیر از کیمیا نارد شکست.
مولوی.
رجوع به همت شود
لغت نامه دهخدا
(رِ لَ پَ رَ)
پرستندۀ نوع. کسی که همنوع خود را دوست دارد. (فرهنگ فارسی معین). مردم دوست. که به دیگران شفقت و مهربانی کند
لغت نامه دهخدا
(اِ رَ / رِ)
هواپرست. (آنندراج). ابن فرجه. (یادداشت مؤلف). پیرو شهوات نفسانی:
گنهکار و خودرای و شهوت پرست
بغفلت شب و روز مخمور و مست.
سعدی.
مشو تابع نفس شهوت پرست
که هر ساعتش قبله ای دیگر است.
سعدی.
چو مرد سماع است شهوت پرست
به آواز خوش خفته خیزد نه مست.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(شَ کَ)
که مردم سفله و فرومایه را پرستد. که به پرورش و پرستاری اشخاص پست و بی ارزش کمر بندد: و حکایت نکایت روزگار دون پرست باشد. (ترجمه محاسن اصفهان ص 91)
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
دعوی پرستنده. مقابل معنی پرست:
دل به هنر ده نه به دعوی پرست
صید هنر باش بهر جا که هست.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(دُ رُ)
کنایه از دایم الخمر است یعنی شخصی که پیوسته شراب خورد. (برهان). دایم الخمر و آن که پیوسته شراب خورد. (ناظم الاطباء). کنایه از دایم الخمر است. (انجمن آرا) (آنندراج). دوستدار باده. می باره. حریص باده خواری. دوستدار می گساری. باده پرست. می گسار. دایم الخمر. میخواره که پیوسته خوردن می پیشه دارد. (از یادداشت مؤلف). مدام در کار مدام:
چو یک هفته زین گونه با می بدست
ببودند شادان دل و می پرست.
فردوسی.
نشاط ابروی می پرستان گشاد
ز نیروی می روی مستان گشاد.
نظامی.
ساقی به کجا که می پرستم
تا ساغر می دهد به دستم.
نظامی.
باده ناخورده مست آمده ایم
عاشق و می پرست آمده ایم.
عطار.
شبی در خرقه رندآسا گذر کردم به میخانه
ز عشرت می پرستان را منور گشت کاشانه.
سعدی.
در دماغ می پرستان بازکش
آتش سودا به آب چشم جام.
سعدی.
جود نیک است و جود مستان بد
هوشیاری ز می پرستان بد.
اوحدی.
از فریب نرگس مخمور و لعل می پرست
حافظ خلوت نشین را در شراب انداختی.
حافظ.
شرمش از چشم می پرستان باد
نرگس مست اگر برویدباز.
حافظ.
- می پرست شدن یا گشتن، به میخوارگی پرداختن. سخت مشغول باده گساری گشتن:
بخوردند چیزی و مستان شدند
پرستندگان می پرستان شدند.
فردوسی.
و آن زمانی که می پرست شود
او خورد می عدوش مست شود.
نظامی.
- می پرست کردن، به باده گساری داشتن. شرابخوار و باده گسار کردن:
کردار اهل صومعه ام کرد می پرست
این دود بین که نامۀ من شد سیاه ازو.
حافظ.
، ساقی. آن که در بزم جام شراب پیش کسان بگرداند. می گسار:
ببود آن شب تیره با می بدست
همان لنبک آبکش می پرست.
فردوسی.
وز آنجا بیامد به جای نشست
یکی جام می خواست از می پرست.
فردوسی.
که من دوش پیش شهنشاه مست
چراگشتم و دخترم می پرست.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(خَ پَرْوَ)
خودپرست. متکبر. خودخواه. (یادداشت مؤلف) :
با چو تو روحانیی تعلق خاطر
هر که ندارد دواب خویش پرست است.
سعدی
لغت نامه دهخدا
تصویری از هوا پرستی
تصویر هوا پرستی
تبیعیت از آرزوهای نفس وامیال خود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بوی پرست
تصویر بوی پرست
سگ شکاری کلب معلم، یوزپلنگ، جن، فرشته ملک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نوع پرست
تصویر نوع پرست
کسی که همنوع خود را دوست دارد
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه علاقه مند بقبر است: ... همه گور پرست باشند و همچون دختر کان که لعبت بیارایند. رافضی گورخانه بیاراید و منقش کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شهوت پرست
تصویر شهوت پرست
هوا پرست، پیرو شهوات نفسانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سود پرست
تصویر سود پرست
نفع پرست نفع طلب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پول پرست
تصویر پول پرست
آنکه به پول علاقه وافر دارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خود پرست
تصویر خود پرست
متکبر خود خواه معجب
فرهنگ لغت هوشیار
ریژ پرست (ریژ هوی) کسی که تابع امیال وآرزوی نفس خود میباشد (صرف نظر از مبادی شرعی و اخلاقی) : اما هرزه گرد بی نماز هوا پرست هوس باز که روزها بشب آرد در بند شهوت و شبهاروز کند در خواب غفلت و بخوررهر چه در میان آید و بگوید هر چه بر زبان آید رندست و گرد رعباست
فرهنگ لغت هوشیار
باده پیما، باده گسار، باده نوش، قدح نوش، می خواره، میگسار، دردنوش، دردی کش، می خوار
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بوالهوس، شهوت پرست، عیاش، هوسباز، هوسران
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بوالهوس، پرشهوت، حشری، شهوانی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
شوونیستی، ملّی گرا
دیکشنری اردو به فارسی