آنکه در پی هوای نفس باشد. پیرو هوس. هواباره: گفتا چه گمان بری که مستم یا شیفته و هواپرستم. نظامی. گناه کردن پنهان به از عبادت فاش اگر خدای پرستی هواپرست مباش. سعدی. هرزه گرد غماز، هواپرست هوسباز. (گلستان). هواپرست ز راحت به خویش می بالد که آشکار فزون تر شود به خواب نفس. محسن تأثیر
آنکه در پی هوای نفس باشد. پیرو هوس. هواباره: گفتا چه گمان بری که مستم یا شیفته و هواپرستم. نظامی. گناه کردن پنهان به از عبادت فاش اگر خدای پرستی هواپرست مباش. سعدی. هرزه گرد غماز، هواپرست هوسباز. (گلستان). هواپرست ز راحت به خویش می بالد که آشکار فزون تر شود به خواب نفس. محسن تأثیر
سگ شکاری را گویند که جانوران را به بوی پیدا میکند. (برهان). سگ شکاری را گویند که کلب المعلم باشدو به بوی، جانوران را پیدا کند و صید کند. و آن را یوزه نیز خوانند. چه یوزه نیز بمعنی جوینده و تفحص کننده باشد. (آنندراج). سگی که بوی کرده، جانور را بیابد و بوزه و بوزک نیز گویند. (رشیدی). سگ شکاری و کلب معلم. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین).
سگ شکاری را گویند که جانوران را به بوی پیدا میکند. (برهان). سگ شکاری را گویند که کلب المعلم باشدو به بوی، جانوران را پیدا کند و صید کند. و آن را یوزه نیز خوانند. چه یوزه نیز بمعنی جوینده و تفحص کننده باشد. (آنندراج). سگی که بوی کرده، جانور را بیابد و بوزه و بوزک نیز گویند. (رشیدی). سگ شکاری و کلب معلم. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین).
هواپرست. (آنندراج). ابن فرجه. (یادداشت مؤلف). پیرو شهوات نفسانی: گنهکار و خودرای و شهوت پرست بغفلت شب و روز مخمور و مست. سعدی. مشو تابع نفس شهوت پرست که هر ساعتش قبله ای دیگر است. سعدی. چو مرد سماع است شهوت پرست به آواز خوش خفته خیزد نه مست. سعدی
هواپرست. (آنندراج). ابن فرجه. (یادداشت مؤلف). پیرو شهوات نفسانی: گنهکار و خودرای و شهوت پرست بغفلت شب و روز مخمور و مست. سعدی. مشو تابع نفس شهوت پرست که هر ساعتش قبله ای دیگر است. سعدی. چو مرد سماع است شهوت پرست به آواز خوش خفته خیزد نه مست. سعدی
کنایه از دایم الخمر است یعنی شخصی که پیوسته شراب خورد. (برهان). دایم الخمر و آن که پیوسته شراب خورد. (ناظم الاطباء). کنایه از دایم الخمر است. (انجمن آرا) (آنندراج). دوستدار باده. می باره. حریص باده خواری. دوستدار می گساری. باده پرست. می گسار. دایم الخمر. میخواره که پیوسته خوردن می پیشه دارد. (از یادداشت مؤلف). مدام در کار مدام: چو یک هفته زین گونه با می بدست ببودند شادان دل و می پرست. فردوسی. نشاط ابروی می پرستان گشاد ز نیروی می روی مستان گشاد. نظامی. ساقی به کجا که می پرستم تا ساغر می دهد به دستم. نظامی. باده ناخورده مست آمده ایم عاشق و می پرست آمده ایم. عطار. شبی در خرقه رندآسا گذر کردم به میخانه ز عشرت می پرستان را منور گشت کاشانه. سعدی. در دماغ می پرستان بازکش آتش سودا به آب چشم جام. سعدی. جود نیک است و جود مستان بد هوشیاری ز می پرستان بد. اوحدی. از فریب نرگس مخمور و لعل می پرست حافظ خلوت نشین را در شراب انداختی. حافظ. شرمش از چشم می پرستان باد نرگس مست اگر برویدباز. حافظ. - می پرست شدن یا گشتن، به میخوارگی پرداختن. سخت مشغول باده گساری گشتن: بخوردند چیزی و مستان شدند پرستندگان می پرستان شدند. فردوسی. و آن زمانی که می پرست شود او خورد می عدوش مست شود. نظامی. - می پرست کردن، به باده گساری داشتن. شرابخوار و باده گسار کردن: کردار اهل صومعه ام کرد می پرست این دود بین که نامۀ من شد سیاه ازو. حافظ. ، ساقی. آن که در بزم جام شراب پیش کسان بگرداند. می گسار: ببود آن شب تیره با می بدست همان لنبک آبکش می پرست. فردوسی. وز آنجا بیامد به جای نشست یکی جام می خواست از می پرست. فردوسی. که من دوش پیش شهنشاه مست چراگشتم و دخترم می پرست. فردوسی
کنایه از دایم الخمر است یعنی شخصی که پیوسته شراب خورد. (برهان). دایم الخمر و آن که پیوسته شراب خورد. (ناظم الاطباء). کنایه از دایم الخمر است. (انجمن آرا) (آنندراج). دوستدار باده. می باره. حریص باده خواری. دوستدار می گساری. باده پرست. می گسار. دایم الخمر. میخواره که پیوسته خوردن می پیشه دارد. (از یادداشت مؤلف). مدام در کار مدام: چو یک هفته زین گونه با می بدست ببودند شادان دل و می پرست. فردوسی. نشاط ابروی می پرستان گشاد ز نیروی می روی مستان گشاد. نظامی. ساقی به کجا که می پرستم تا ساغر می دهد به دستم. نظامی. باده ناخورده مست آمده ایم عاشق و می پرست آمده ایم. عطار. شبی در خرقه رندآسا گذر کردم به میخانه ز عشرت می پرستان را منور گشت کاشانه. سعدی. در دماغ می پرستان بازکش آتش سودا به آب چشم جام. سعدی. جود نیک است و جود مستان بد هوشیاری ز می پرستان بد. اوحدی. از فریب نرگس مخمور و لعل می پرست حافظ خلوت نشین را در شراب انداختی. حافظ. شرمش از چشم می پرستان باد نرگس مست اگر برویدباز. حافظ. - می پرست شدن یا گشتن، به میخوارگی پرداختن. سخت مشغول باده گساری گشتن: بخوردند چیزی و مستان شدند پرستندگان می پرستان شدند. فردوسی. و آن زمانی که می پرست شود او خورد می عدوش مست شود. نظامی. - می پرست کردن، به باده گساری داشتن. شرابخوار و باده گسار کردن: کردار اهل صومعه ام کرد می پرست این دود بین که نامۀ من شد سیاه ازو. حافظ. ، ساقی. آن که در بزم جام شراب پیش کسان بگرداند. می گسار: ببود آن شب تیره با می بدست همان لنبک آبکش می پرست. فردوسی. وز آنجا بیامد به جای نشست یکی جام می خواست از می پرست. فردوسی. که من دوش پیش شهنشاه مست چراگشتم و دخترم می پرست. فردوسی
ریژ پرست (ریژ هوی) کسی که تابع امیال وآرزوی نفس خود میباشد (صرف نظر از مبادی شرعی و اخلاقی) : اما هرزه گرد بی نماز هوا پرست هوس باز که روزها بشب آرد در بند شهوت و شبهاروز کند در خواب غفلت و بخوررهر چه در میان آید و بگوید هر چه بر زبان آید رندست و گرد رعباست
ریژ پرست (ریژ هوی) کسی که تابع امیال وآرزوی نفس خود میباشد (صرف نظر از مبادی شرعی و اخلاقی) : اما هرزه گرد بی نماز هوا پرست هوس باز که روزها بشب آرد در بند شهوت و شبهاروز کند در خواب غفلت و بخوررهر چه در میان آید و بگوید هر چه بر زبان آید رندست و گرد رعباست